ظهور یک ایده؛ از جنینی تا تولد (بخش آغازین)
سخت ترین چیز در مورد نوشتن، دانستن این است که چه بنویسیم؛ (سید فیلد، ۲۰۱۰)
بیشک تمام ما، به مثابه ارگانیزمهای گویائی که برای مقطع موقتی بر زمین ساکن شدهایم، قصههای زیادی برای روایت کردن داریم؛ قصههائی که ماحصل تجربیات شخصی یا نیابتیمان و یا ماحصل ترکیبی از تحقیقات و تخیلات ما بر روی این سیاره است؛ به بیان دیگر میتوان گفت همۀ ما در بازهای از زمان، حداقل یک فکر اصلی برای روایت کردن داشتهایم؛ و داشتن فکر اصلی، خود نخستین قدم برای نوشتن یک قصه بحساب میآید. (جان هاوارد لاوسن، ۱۸۹۰)
اما چه فکرهای اولیهای جذابیت تبدیل شدن به یک روایت داستانی را دارا هستند؟ یک واقعیت انکار ناپذیر در مورد انسان اینست که روان او، درست مثل جسماش که به تأمین ویتامینها محتاج است، به تمدید هیجانهای ضروری خود، احتیاج مبرم دارد؛ از این رو، جذابیت بیشتر، از آنِ فکرهای اولیهای ست که قدرت تولید هیجانهای بنیادین قوی تری دارند؛ هیجانهای بنیادین، همان خشم و غم و ترس و اضطراب و حتی شادی هستند که از بدو ظهور انسان بر زمین، با او زاده شدهاند؛ اما این فکر اولیۀ هیجان بر انگیز، تنها زمانی میتواند بر سیستم پیام رسان عصبی انسان تأثیر بگذارد که بواسطۀ عناصر اصلی شاکلۀ قصه، عینیت و تجسد یابد؛ به بیان دیگر، این هیجانها، در اثر کشمکش میان یک شخصیت محوری هدفمند با مانع قدرمند مقابلش، شکل میگیرند و با پیشرفت ماجرای کشمکش میان شخصیت و مانع، قوی و قوی تر میشوند؛ بنابراین در اولین گام برای کشف یک ایدۀ اولیۀ درخشان می توان چنین گفت که هر چه توان تولید هیجانِ آن بالاتر باشد، قدرت عظیم تری برای راه اندازی قصه، به کار افتاده است.
با این حال، فکر بکرِ هیجان بر انگیز تنها مشابه موتور محرک یک کشتی ست؛ اگر چه کشتی بدون موتور، محکوم به فناست اما باید اعتراف کرد که یک کشتی برای حرکت در دریای طوفانی بازار صنعت سینما، به پیچیدگیهائی به مراتب بیشتر از تنها یک موتور محرک، احتیاج دارد؛ که به مرور به تک تک آنها خواهیم پرداخت.
دیدگاهتان را بنویسید